بنام خدا
بیاد مهدی (عج)
سلام....
دیشب رفتم پیش ملا و با هم دیگه کلی صحبت کردیم...
از همه جا و همه چیز با هم دیگه گفتیم...
حدود پنج ساعت داشتیم با هم گپ میزدیم ولی اصلا خسته کننده نبود بلکه برعکس ، احساس تازگی و شادی کردم...
خلاصه اینکه قرار شد امروز آخرین آپ من در مکتب خونه انجام بشه...
تازه بهم اجازه دادند که هرجور که میخواهم بنویسم....
منم به یاد قدیما دوست دارم در این آخرین نوشته مکتبیم ام.17 باشم....
این آخرین نوشته ام.17 است... خیلی نوشتن رو دوست دارم و مطمئنا ادامه هم خواهم داد ولی نه در مکتب خونه...
چون نوشتن در مکتب خونه یه خصوصیاتی نیاز داره که ام.17 اونها رو نداره...
نمیدونم چرا اینقدر خوشحالم و احساس سبک بودن میکنم...
احساس میکنم یه وزنه ی 171717 کیلویی رو از رو دوشم برداشتند.....
احساس میکنم دارم پرواز میکنم....
احساس میکنم
در ضمن در مورد دربون جدید مکتب خونه هم با ملا صحبت کردم....
اونجوری که ملا میگفت ، دربون جدید آمادگی خودشو برای انجام این مسئولیت اعلام کرده ولی قراره شنبه معرفی بشه....
منم به نوبه ی خودم برای این دوست عزیز آرزوی موفقیت میکنم....
و اما آخرین جمله های ام.17 :
از دوستانی که قبلاً باهاشون بودم
( عزیزانی مثل : عبدالرحمن عزیز ، الیاس جونم ، سمانه و آمنه خانم که همیشه به یادشون بودم و هستم ،خانم پروانه ، مجید شیطونه ، محسن کوچولوی عزیزتر از جانم و.................) یه خواهش دارم:
تو رو خدا حلالم کنید.... اگه بدی در حقتون کردم یا باعث ناراحتی شماها شدم تو رو جان عزیزترین کسی که دوست دارید حلالم کنید
خواهش دوم:
برام دعا کنید.... خیلی به دعاهای شما نیاز دارم تا به هدف و راهی که در پیش گرفتم برسم....
و اما حرف آخر:
خدایا دارم میام
لیست کل یادداشت های این وبلاگ